۱۳۸۶ خرداد ۱۴, دوشنبه

یک بطری آب لطفا !

تازه دارد یادم می آید که من چیزهای بسیاری را از یاد برده بودم . مگر می شود که من در خیابان کیفم را که دست گرفته بودم ، بیندازم روی زمین و نفهمم چطور ؟ مگر می شود یادم برود کارهایی در لیست داشتم برای انجام . من تازه دارد یادم می آید . چراغ ها را که خاموش کردم گل های قالی که تاریک شدند یک چیزی در ذهنم شکست . در اتاقم را که باز کردم صدای شکستنش تکرار شد . نیکو دارد دیرت می شودانگار. تازه دارد یادم که چیزهایی که را از یاد برده بودم . فکر می کنم به چند عدد ممیز هم نیاز دارم . شاید چند گچ قرمز هم . خط بکشم. پایم روی خط قرمزها نرود . پایم آن طرف تر نرود . از بداخلاقی هایم کاسته نشده اما به خنده هایم افزوده شده است . بیایید آهنگ شاد گوش کنیم . اتفاق ها تیز شده اند . می بُرَند . بالای کوه هوا تمیز است . پابرهنه بدوم ؟


پ.ن : 105 کامنت , این همه اس ام اس , زنگ های دور و نزدیک , ایمیل هاو آفلاین ها وآن همه کامنت 360 و این همه کادو همه از سر مهربانی است و من مهربانی دوست دارم .

هیچ نظری موجود نیست: