۱۳۸۶ آبان ۸, سه‌شنبه

خ س ت ه

درد های من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نام هایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان

درد می کند,,,


صبح با اس ام اس خبر مرگ قیصر امین پور از خواب بیدار شدم . حوالی ساعت 11:30 می روم دانشگاه . دانشگاه (!) درها را بسته اند . می گوید کارتت بده . کارت نشان می دهم . از دستم می کشد کارت را . وارسی اش می کند . می گویم تمام شد ؟ دستش را جلوی در نگه داشته است . عکسم را با چهره تطبیق می دهد . محکم می گویم : خودم هستم . کارتم را از دستش می گیرم و از راهروی آَدم های حراستی آبی پوش جلوی در دانشکده می گذرم . اینکه از دوازده تا سه در دانشکده علوم اجتماعی و ارتباطات علامه طباطبایی چه می گذرد را می توانید در سایت های خبرگزاری ببینید و بخوانید . اینکه ما هیچ تشکل و انجمن و نهادی جز بسیج و نهاد رهبری و نظایر اینها نداریم خبر تازه ای نیست که من بگویم . اینکه همین امروز چند نفر دیگر را زدند و گرفتند و بردند کار نویی نیست . احکام انضباطی و تهدید های همیشگی نگرانی جدیدی به وجود نمی آورد . ما چیزهای بزرگی نمی خواهیم . ما زیاده بر حق طلب نکردیم . چه عجیب است که دشمنان و بیگانگان متجاوزمان را با لبخند و سر راهی و هدیه و مراسم خداحافظی بدرقه می کنیم و آزاد ِ آزاد . آن وقت سرمایه ی ملی و دانشجوی مملکت را به جرم "خدا می داند چه " دستگیر و زندانی و در بند . ساعت سه بعدازظهر بعد از آن همه شلوغی و در همی و دویدن سر اتوبان همت می ایستم به به آدم ها و ماشین ها و خیابان ها که نگاه می کنم , بدبینی عجیبی نسبت به تمام آدم ها حجم نگاهم را پر می کند . دست هایم را در جیبم می کنم . سرم را زیر می اندازم و بی احتیاط از عرض خیابان عبور می کنم .


درد ، حرف نیست
درد نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم ؟


شعرها سروده ی مرحوم قیصر امین پور است .


گزارش ایسنا
گزارش خبرنامه ی امیرکبیر
گزارش علامه بلاگ
اطلاعیه ی دفتر تحکیم وحدت در این رابطه
2گزارش تصویری
عکس های مهدی جلیلی
یادداشت امیر یعقوبعلی
یادداشت لی لی اسلامی

۱۳۸۶ مهر ۲۵, چهارشنبه

توتو انار دارد , هه !

شش و نیم عصر بود که خسته از دفتر در آن شلوغی خیابان شریعتی و ترافیک ناشی از آمدن چهار رییس جمهور که بر ترافیک عادی و همیشگی اضافه شده بود ، خودم را دوان دوان به دم در دانشگاه رساندم و با بچه ها رفتیم «جشنواره بين‌المللي سينما حقيقت» برای دیدن مستند "تهران انار دارد"

هی در ذهنم مرور می کردم که ماه چندم سال هستیم و شک می کردم نکند بهمن ماه است و زمان جشنواره ی فجر ؟!

سر پا و دم در سالن و در حال پرس شدن و حالت تهوع شدید از شدت گرما و روی نوک پا ایستاده وناسزا گفتن به بلندقد ها . در حالی که چشم هایت میان سیاهی ها دنبال حفره ای می گردد تا
نور فیلم به چشمش برسد . یاد فیلم دیدن توتو افتادم در سینما پارادیزو .
که عجب دوست داشتم این فیلم را .



اما با این حال "تهران انار ندارد" -که پوستری از آن در اینترنت پیدا نکردم- می ارزید واقعاً . یک مستند دوست داشتنی و ریتمیک و صریح و خیلی خوب و راستی موسیقی متن و تدوین عالی کار شده است .

۱۳۸۶ مهر ۲۳, دوشنبه

نــیــکوی این روزهــا

توقعم از آدم ها پایین آمده است
آرامشم بیشتر شده است
چیزهای تازه ی زیادی دارم یاد می گیرم
انگیزه های خوبی دارم در این مقطع زمانی
تحمل ندارم نزدیکانم ناراحتم کنند
نیاز به خنده و خواب و زمان را بیشتر از همیشه حس می کنم
به هیچ عنوان به اندازه سر سوزنی حتی حوصله ی چک و چونه زدن ندارم
راه و تاکسی و اتوبوس روی اعصابم تاثیر می گذارند
خریت آدم ها واکنش خاصی را در من برنمی انگیزاند
کار جدی و پر زحمت و خوبی را شروع کرده ام
حال توضیح دادن ندارم
خستگی هایم تلخ و شور نیستند
درس هایم را دوست دارم
زود می زند به سرم گاهی
تازگی را ریخته ام در نگاهم
تمام شب هایم مملو از دلگرفتگی است
موسیقی
کیف قشنگی خریده ام
می پرم
دلم صمیمیت می خواهد خیلی وقت ها و خلوتی خیلی وقت ها تر
سازگارتر شده ام و منعطف تر
تشنه می شوم زود به زود
با خودم شعر می خوانم
غر نمی زنم زیاد
بدم نمی آید هوا کمی سرد شود
ارزش داشتن تجربه ی پیگیری کار اداری را الآن می فهمم
کف پاهایم شب ها خیلی درد می کنند
نمی دانم تنها هستم یا نیستم
بله . دلم می خواهد
کارهایی که دارم برایم مهم هستند . مهم
وبلاگم را دوست دارم زود به زود آپدیت کنم

۱۳۸۶ مهر ۲۲, یکشنبه

زنده باد ماه




عصبانی نشو خوشگلم
با لوله ی ماتیکت
بر پشتی ِ این نیمکت بنویس :
لعنت بر پدر و مادر کسی که
ته سیگارش را به سوی ماه
پرتاب کند .
- لعنت به انگلیسی چی می شه ؟
هیچی عزیزم ، بنویس :
Viva La Luna


عباس صفاری

۱۳۸۶ مهر ۲۰, جمعه

فاجعه

هیچ کدام از ما قرار نیست فاجعه ای را سبب شویم
چون نه در توانمان است و نه در شرح وظایفمان .
آرزو هایمان هم زیاد مهم نیستند چون مثل پر با فوت ما در هوا بالا و پایین می شوند .

---------------------------------------

هر کدام از ما فاجعه ای هستیم و هر لحظه فاجعه های دیگری زاد و ولد می کنیم .
چون هم در توانمان است و هم در شرح وظایفمان .
آینده ی بشریت هم در کل اهمیت خاصی ندارد .

________________________________________

فاجعه در این پست فاقد بار ارزشی است به عبارتی هم دارای بار مثبت است و هم منفی .
مقایسه ی این دو پاراگراف یک تلاش بیهوده است .اگر بعد از خواندن این پست زیر لب گفتید : " خب که چی ؟ " هم برای خودم متاسف می شوم هم برای شما . اما اولویت بندی خاصی ندارد که تاسف اول از آن کداممان شود .فقط پیشنهاد می کنم پست را دوباره و با لحن های متفاوت و با ابعاد گوناگون بخوانید .اگر بی ثمر بود قبل از شروع ناسزا - به خودتان و یا من - روی ضربدر قرمزرنگ واقع در شمال شرقی صفحه تان کلیک کنید .



پ.ن: خب که چی ؟

۱۳۸۶ مهر ۱۸, چهارشنبه

۱۳۸۶ مهر ۱۶, دوشنبه

بروز خطا

لطفا مجددا تلاش کنيد
در صورت بروز مجدد خطا، آن را به پشتيبانی سايت گزارش دهيد



پ.ن: باران نیمه ی پاییز مال چه کسی بود ؟

۱۳۸۶ مهر ۱۴, شنبه

دست زیر چانه می زنم

خب بعضی از آدما نمی دونن که خیلی بدبختن , این منو به شدت آزار می ده . این آدما نیاز دارن که یه بچه آفریقایی تخس با اون چشای سیفید براقش زل بزنه بهشون که بفمن خیلی بدبختن .

۱۳۸۶ مهر ۱۰, سه‌شنبه

منظور هوا از سرد شدن این است که خب ژاکت بپوشید

روز حذف و اضافه در تاکسی نشسته بودم و در گیر ترافیک افتاده بودم . پیام بازرگانی های رادیو و نچ نچ و کله خاراندن های راننده و بوی بنزین ماشینش کلافه ام کرده بود . نفهمیدم چطور به دانشگاه و حذف و اضافه رسیدم . از آن طرف هم کلاس همان ساعتم را هر طوری بود نشستم که غیبت نخورم . در راه بازگشت دلخوش 19 واحدم بودم و نگران واحد هایی که باید می گرفتم و پیش نیاز هایش را تازه باید این ترم بگذرانم . در کل اما, برای وضعیت درسم خوشحالم .

حالا شما به خودتان نگیرید اما راستش من فرق خاصی ندیدم بین آدم های رمضان با آدم های شعبان و رجب و ماقبل. اصولاً عجب خدای خوش بینی داریم .

امروز خواب بدی دیدم .


پ.ن : کافه پاییز را دوست دارم