۱۳۸۷ آذر ۸, جمعه

گاهی باید فقط بو کشید ... بعضی آدم ها . بعضی خاطره ها . بعضی روزها
و بعد چشم ها را ببندی و بعد تمامشان را به یاد بیاوری . چه تن کرده بودی . چه خورده بودی . چگونه راه رفته بودی . چطور سلام کرده بودی . چه جور نشسته بودی . چقدر خندیده بودی . هی بو می کشی وهی یادت می آید ... و هی یادت می آید .

می فهمید چی دارم می گم ؟

۱۳۸۷ آذر ۲, شنبه

یک جور کشداری ناخوشایندی دارند . مثل پنیر پیتزای داغی که هر چه بیشتر می کشی طولانی تر می شود و ناتمام تر . یک جور چسبندگی . درست مثل وقتی که از سفر زمینی یا پیک نیک می رسی و تمام بدنت یک جور چسبناکی هاست که آدم حتی دست های خودش را دوست ندارد . یک جور داغی بدی دارند . از این داغی هایی که وقتی داغیشان را حس می کنی تمام اجزای صورتت به طرف مرکز میل می کنند . یک جور هایی یخند . سرد نیستند یخند . از آن یخی هایی که وقتی داری یخی را از قالبش در می آوری به دستت می چسبد و حس می کنی تا پشت پوست نازک انگشت هایت را دارد می خورد . تشنه اند . گیج اند . نامرتبند و مثل دمپایی های دستشویی وقتی خیس می شوند و آدم رغبت نمی کند پا رویشان بگذارد . ناخن هایشان چرک است . اخمو هستند . بد بو هستند . گوش هایشان چسبی است و موش های دماغشان از دور در آن دو حفره ی بینی شان معلوم است . چشم هایشان قی کرده . آب دهانشان را قورت نمی دهند . و تف هایشان کف می کند مدام . مریض اند . خسته اند . کج اند . خواب آلود و شلخته اند . این روزها . این روزها . این روزها . این گونه اند .

۱۳۸۷ آبان ۱۸, شنبه

من راه می روم . من فقط راه می روم و سعی می کنم که پایم پیچ نخورد . روی خاک راه می روم . روی آسفالت . روی سنگ . روی خشت . روی کوه . روی علف . روی آب . من راه می روم . من روی همه شان راه می روم و سعی می کنم پایم پیچ نخورد . روی شمع راه می روم . پایم فرو می رود . شمعش می بندد . پایم جا می ماند در آن عمیقی ِ فرو شده . من راه نمی روم . نمی توانم . جا می ماند . صبر می کنم . باز شمع را داغ می کنم . پایم می سوزد . شمع آب می شود . پایم بیرون می آید . من راه می روم . سنگ ها تیزند . من اما راه می روم . روی آب . من می افتم . مرا می خندند . من اما را می روم . روی آب . روی تمام راه هایی که راه نیستند من اما راه می روم . شبیه خوابگرد ها شده ام . پاهای خواب هایم هم راه می روند . من فقط راه می روم . گریه های بی صدا شمارش می گیرند . من راه می روم . قهقهه ها صوت می بازند ، من راه می روم . عرق می ریزم راه می روم . به خود می لرزم راه می روم . من فقط می دانم که باید راه بروم و این پاها اگر بایستند ، فرو می ریزم . می افتم . دیگر راست قامت نخواهم شد . می میرم . من باید راه بروم . روی تمام این برگ های خشک و برگ های خیس و روی تمام این سنگریزه های باغچه ها و روی رودخانه های لجن خیز شده و من باید راه بروم . من نمی خوابم . من راه می روم .