۱۳۸۷ فروردین ۱۳, سه‌شنبه

آی , گل بابونه !

این روزها چه می گویند که دیگر ما با هم جمع بسته نمی شویم ؟
این روزها ی شور . روزهای شک . روزهایی شبیه مروارید سپید .
این روزها که بعد از نام تو ، نام خوب دیگری می آید و دیگر نه نام من . این روزهای انقطاع و اتصال . سر به دیوار تکیه می دهم . تو پشت دیواری . دیوار من زرد و دیوار تو آبی . دیوار من زرد و دیوار تو قرمز . دیوار من زرد و دیوار تو سبز . دیوار من زرد و دیوار تو بنفش . نام خوبی است که آرامش ات می آورد و دنیا دنیا می ارزد . اما نخواه از من که آشفته نشوم از لحظه ای نبودنت . از این گسستگی " ما " ی ما . بعد بغض می کنم . قیافه ات را با همان ته خنده ات جمع می کنی . می گویم گلپر . و بعد با مکث . گل - پَر .
اینها را امشب نوشتم که یادت نرود آراستگی و تازگی " ما " یمان را . تمام آن زیر و بالایی که من در این بیست سال با تو تجربه کردم و همیشه چراغ بودی . نه . از من نخواه که بغض نکنم . لحظه ای زیر گریه نزنم . این طور از حجم تو خالی نشوم . با تمام خوبی هایی که صد دنیا ؟ آه نه ... صد چه حقیر است این میان . که هزاران دنیا می خواهمت ، اما چه غمی افتاده به دلم امشب .

بغلت می کنم . و خوب خوب نگاهت می کنم . انگار که دلم بخواهد تمام خواهری ات را از آن خود کند .

گل بابونه . هـدای خوبم .