۱۳۸۷ فروردین ۱۵, پنجشنبه

گاهی تمام شب تا صبح ، کتاب ها را زیر و رو می کنم
که شاید ، یک نفر از این مدعی های کهن و نوی ادب و فرهنگ ،
دست کم یکی از احوال کنونی مرا ،
روی صفحه ی کاغذ با کرشمه ی کلماتشان آذین بسته باشند.
سپیده که می زند ، ناامید از نام تمامشان
دست به قلم می برم و روی تمامشان را سپید می کنم .
و سرمست از باده ی غرور ، جلوی پای خود نیم خیز می شوم .
البت این اتفاق اغلب در خواب و گیجی رخ می دهد و نه در بیداری و هشیاری .