۱۳۸۶ مهر ۵, پنجشنبه

کسی در گوش من می گوید که هــِــی دختر ! یواش !

خب آره , خدای خوبی دارم , بر منکرش لعنت
خب آره , من خوشحال شدم , لعنت , بر منکرش البته
اما می دانی ؟ این دستمال های تاخورده ی سفید تمیز که در جیب کیفم گذاشته ام
یعنی :

احتمال هق هقی وجود دارد , درست وسط خیابان .
خب آره , من خوبم ولی . دیروز که جزوه نوشتم بعد از این همه وقت .
آی خوش خط نوشتم , آی تمیز , آی رنگی, خب آره شاد شدم .
هـــِــی

اما احتمال ها را نمی شود ندید گرفت .
خدای قلبم که بیدار است , که روشن است , آن احتمال هق هق را می شود کمرنگ تر کرد .

شاید خب .

هیچ نظری موجود نیست: