۱۳۸۶ خرداد ۷, دوشنبه

تاثیرگذارترین ها یا شاید شاخص ترین ها

سوسن مهربان مرا غافلگیر کرده است . مثل همیشه . داستان از ملکوت شروع شده است و باید از تاثیرگذارترین ها بنویسم . من هر چه خواندم و گشتم و دیدم قواعد خاصی برای این بازی نیافتم . حتی محدودیت تعداد مواردی که می توانیم بنویسیم هم نداشت . نمی دانم . من به هر حال اگر هم این بازی قانونی دارد و من از آن بی اطلاعم می خواهم کمی قانون شکنی کنم .
تاثیرگذارترین فرد نه الزاما از لحاظ شخصیتی که از نظر میزان حجم تاثیری که در همه ی ابعاد زندگی من داشته و دارد و خواهد داشت مادرم بوده است . فرزانه که مرا گاهی بهتر از خودم می فهمد . عمق نگاهش در هر چیز مرا از سطحی نگری باز داشته است .
از کتاب اگر بخواهم بگویم خیلی زیاد است . خیلی کتاب ها تاثیرات عجیبی روی آدم می گذارند .تاثیر شگفت انگیز آتش بدون دود به قلم نادر ابراهیمی آن قدر زیاد بود که مرا تا چند روزی از خودم دور کرده بود. تاثیر دلتنگی های نقاش خیابان چهل هشتم به قلم سلینجر. تاثیر بار دیگر شهری که دوست می داشتم به قلم نادر ابراهیمی . تاثیر سمفونی مردگان به قلم عباس معروفی .تاثیر دو دنیا به قلم گلی ترقی . تاثیر کتاب میرا به قلم کریستوفر فرانک و ترجمه ی خوب لیلی گلستان . درجه بندی کتاب بنا به تاثیرگذاری کار مشکلی است واز عهده ی من خارج . تاثیرگذارترین فردی که من تعهد را از او یاد گرفتم پدرم بود و هست . تعهد در زندگی در کار در وجدان . تاثیرگذارترین فضایی که برایم بوده و هست و حتما خواهد بود اینترنت بوده است . جایی که به آدم امکان قضاوت می دهد . درست یا غلطش حتما مهم است اما شاید با این همه پیشرفت و فناوری اطلاعات و تکنولوژی پدیده ی اینترنت برایم سنگین است . جایی که آدم دچار هجوم اطلاعات می شود . تاثیرگذارترین دوره ای که داشته ام سال کنکورم بود . با همه ی درگیری هایی که خودم خواسته یا ناخواسته برای خودم می ساختم . دوره ای بود که تمام شخصیت ساختارگرای به خمیر نرم و منعطفی در دست اراده ام تبدیل شده بود . من آن دوره را می ستایم و تاثیرش از یادم نمی رود . تاثیرگذارترین کلمه رویم نام خودم بوده و هست . نیکو . که برایم خیلی دور از دسترس است . تاثیرگذارترین کلامی که تا به حال زیاد شنیده ام و می دانم که خواهم شنید از سوی هداک بوده است . خواهرم که حرف زدنش با من تاثیر بی اندازه بزرگی روی من می گذارد و حتی گاهی کلمات کلیدی ذهن مرا می خواند و با آنها بازی می کند. تاثیرگذارترین فیلم را نمی توانم بگویم چون هر فیلمی در دسته و سبک و نوع خود تاثیرگذارترین بوده است . تاثیرگذارترین معلم من وحید تمنا بوده است . که با تمام اصطکاکی که همیشه در ارتباط با او داشته ام اما تاثیرش حفظ شده است . تاثیرگذارترین کار در زندگی ام نوشتن بوده است . تاثیر بی اندازه زیادی که در زندگی ام داشته و دارد . شاید متن ادبی پاییز بود که مرا به دنیای نوشتن وارد کرد . همان متن پنج خطی که روی یکی از کاغذهای کانون پرورش نوشتم و دادم بهشان . تاثیرگذارترین ارتباط ،ارتباط معنوی ام بوده است با خدا .خدا جاری بی توقف است در زندگی ام . تاثیرگذارترین مکان که مرا به میزان خیلی زیادی جذب کرد و به حیرتم وا داشت غار جیتا در لبنان بود . یادم نمی رود . تاثیرگذارترین اتفاق بد در زندگی ام تصادف شدیدم در شب تولد 8 سالگی بود که فراموشم نمی شود . تاثیرگذارترین دکلمه ای که حس وطن دوستی مرا به شدت برانگیخت دکلمه ی وطن بود که خودم خواندم در جمع 50-60 نفری . سه چهار سال پیش وقتی که ایران نبودم . انتخاب تاثیرگذارترین موسیقی یا آهنگ برایم غیرممکن است . موسیقی و آهنگ و صداها بسته به حالات مختلف من همیشه بیشترین تاثیر را داشته اند . تاثیرگذارترین تولد در زندگی ام تاکنون تولد الهه بوده است . هشت سال پیش که من هم خواهر بزرگتر شدم . در آن سال های گیج زدن قلم دکتر شریعتی تاثیرگذارترین بود برایم . تاثیرگذارترین سبک شعری شعر نو بوده است . علیرغم علاقه ی زیادم به شعر موزون و با قاعده اما شعر نو فرق دارد . تاثیرگذارترین دعا برایم این جمله است - ظلمت نفسی - . تاثیرگذارترین لذت را در فهم جسته ام . شیرینی درک هر چیزی برایم غیر قابل وصف است . تاثیرگذارترین عامل در بی ثباتی خیلی از روزهای زندگی ام شاید سکونتگاه های دور از هم بوده است . هر چند سال را یک جا سپری کردن علاوه بر ارضای شوق و ذوق البته بلاتکلیفی و بی ثباتی به همراه دارد .



می شد ! من هم می توانستم شانه خالی کنم و برنگردم به تاثیرگذارترین هایم . برنگردم و سرچ نزنم در مغزم تا بیابم تاثیرگذارترین هایم را . تک تک روزهای زندگی از روز تولد تا روزمره ترین هایم، فردفرد آدم هایی که دیده ام که می شناسم که می بینم که دوستشان دارم که دوستشان ندارم روی من تاثیر می گذارند . از مادر و پدر و خانواده و دوست و آشنا تا آن پیرزنی که لبخندم می زند وقتی دستش را می گیرم . اینها همه تاثیرند روی حفره های ذهن من . تک تک نوشته هایی که خوانده ام از قرآن تا حتی یک ستون در یکی از روزنامه های قدیمی که می یابم . اینها همه اثرند . تک تک صحنه هایی که می بینم . که دیده ام . تک تک عکس ها که خاطره اند . عکس با شیر و بیسکویت صبح های سال ها پیش در اسپانیا در آن تخت با نرده های چوبی روشن . عکس های ارمنستان با آن تل قرمز و زردی که همیشه به موهایم می زدم . عکس های دریاچه ی سوان و دویدن من هداک روی شن های کنار ساحل . عکس های آدم های کت و شلوار و اداری و سالن های باشکوه . عکس هایی با آدم هایی بزرگ آدم هایی ارزشمند که خانه شان آلونکی بود در کوچه پس کوچه های ایروان .عکس با آن راهبه ی قشنگ در کلیسای ریبسیمه ی اجمیازین . عکس های گاسگات و هامالیر و جیجرناگابرد و سردارآباد . عکس های پر از خاطره ی دمشق و حلب و بیروت و سنگفرش های خیس .عکس های تفلیس و خنده ها و آن جاده ی تماماً درخت و خاک و سکوت . عکس ها یعنی همین . تاثیر نگاه بر فکر . عکس ها که همه خاطره اند . با آدم هایی که شاید دیگر هرگز آنها را نبینم . با آدم هایی که شاید بارها و بارها ببینمشان .
این همه آدم ,,, در عمر نوزده ساله ی من تا به امروز چه می کردند ؟ چه می کنند ؟ چرا اسم ها را از یاد نمی برم ؟ چرا هستند همه شان ؟ تاثیر یعنی چه ؟ یعنی همین . یعنی حضور آدم ها و نقش به جا مانده شان در ذهن .


تاثیرگذارترین ها ,,,

و شاید من تاثیرپذیرترین ,,,


دعوت نمی کنم . یا بهتر بگویم همه را دعوت می کنم .

۱۳۸۶ خرداد ۶, یکشنبه

حس هایی به رنگ بنفش بادمجانی

باد خنک کولر به صورتم می زند . آهنگ های قدیمی را می شنوم . آهنگ هایی که خاطره ساز بوده اند . روزهایی را تداعی می کنند . مهم نیست خوب یا بد . چشمانم را که می بندم در این چاردیواری که نشسته ام یادم می افتد به دقیقه هایی که از بس سبک بوده اند و خالی . از بس رها بوده اند حتی فکرم نمی رفت که قابلیت یادآوری داشته باشند . باز 13 خرداد نزدیک است و من گارد گرفته ام برای آمدنش . برای اینکه ناگهانی دارد مسیر زندگی خیلی زیاد تغییر می کند . دغدغه ها دارند عجیب می شوند . نمی دانم . همه چیز دارد به صورت شگفت آوری تغییر می کند . آدم هایی که نبوده اند ناگهان می آیند . آدم هایی که بوده اند می روند . آدم های جدید . آدم های عجیب . آدم های خیلی معمولی . آدم های خیلی محتاط . آدم های خیلی کثیف . آدم هایی با دنیاهای دور و خیلی دور . آدم های پاک . آدم های روشن که مرا جذب می کنند . آدم های مهربان . من دچار هجوم آدم ها شده ام . دنیا شده پازلی که هیچ تکه اش کنار آن یکی قرار نمی گیرد . هیچ کدام با آن یکی جفت نمی شود . من این وسط بدجوری گیج شده ام . باد کولر می زند و آهنگ های تازه ای کشف می شوند ,,,

۱۳۸۶ خرداد ۱, سه‌شنبه

مشت می کوبم بر در

پنجه می سایم بر پنجره ها

من دچار خفقانم , خفقان

من به تنگ آمده ام از همه چیز

بگذارید هواری بزنم

آی

با شما هستم

این درها را باز کنید

من به دنبال فضایی می گردم

لب بامی

سر کوهی دل صحرایی

که در آنجا نفسی تازه کنم

آه

می خواهم فریاد بلندی بکشم

که صدایم به شما هم برسد

من به فریاد همانند کسی

که نیازی به تنفس دارد

مشت می کوبد بر در

پنجه می ساید بر پنجره ها

محتاجم !

من هوارم را سر خواهم داد

چاره ی درد مرا باید این داد کند

از شما خفته چند

چه کسی می آید با من فریاد کند ؟


مرحوم مشیری


مرتبط :

رادیو زمانه

ایلنا - سه شنبه اول خرداد ماه هشتاد و شش

ایلنا - چهارشنبه دوم خرداد ماه هشتاد و شش

ایسنا - چهارشنبه دوم خرداد ماه هشتاد و شش - خبر اول

ایسنا - چهارشنبه دوم خرداد ماه هشتاد و شش - خبر دوم

روزنامه شرق - پنج شنبه سوم خردادماه هشتاد و شش

سنجاقک

عسل نگاشت

ثلث اول

علامه بلاگ

باغ مخفی

هنوز

علیه درد مشترک

اخبار جنبش دانشجویی

عکس های مربوطه

-----------------------------

۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۸, جمعه

چنگ می زنم به روزها ,,,

تعجب می کنم از خودم که فی البداهه می توانم بگویم دلم چه چیزی را می طلبد یا چه حسی را یا چه کاری را اما وقتی مژه ام می افتد زیر یکی از چشم هایم و الهه کوچولو می گوید آرزو کن , مژه ات افتاده , هول می کنم و نمی دانم باید چه بخواهم باید چه آرزویی داشته باشم , و اصلا آرزویی هست ؟ خدا نکند که آرزویش را به سختی بیابم و بعد مژه ی زیر چشم چپ را راست حدس بزنم و یا برعکس .

می خواهم خودم و فکرهایم را در روزها پنهان کنم . از این نگاه مدام آیینه ی فرضی که روبرویم گذاشته ام خسته ام . انگار که خودم در برابر خودم قد علم کرده ام . طاقتم را تمام کرده این نظارت های مدام و دلیل خواهی های شخصی .می دانی چه شد ؟ دلم خواست گریه کنم . دلیل ؟ نه نداشتم
انگشتر رنگی درست می کنم و دستم می کنم و ادا در می آورم . کاش یادم برود خستگی ها را .



پ.ن : دیروز داشتم جزوه می نوشتم دیدم یادم رفته حضور را با ضاد می نوشتند یا با ظا . دیدم یادم رفته , چند خطی عقب افتادم تا یادم آمد حضور را چطور می نوشتند .

۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۵, سه‌شنبه

چقدر دلم تنگ شده است ,,, برای نیکو

سر کلاس ردیف دوم نشسته بودم با آن جمعیت عظیم و همه بزرگتر از من . همه با تجربه تر از من لابد . همه درس خوانده تر از من حتما . استاد پرسید : اینجا destroying یعنی چه ؟

با اعتماد به نفس گفتم : مخرب !

گفت : این جنایت است ها . ممکن نیست فعل باشد ؟

ممکن بود فعل باشد . اما مخرب , مخرب بود برای من .

آخرش هم مخرب بود و فعل نبود .
من بی فکر جواب نداده بودم . مخرب بود .