۱۳۸۶ خرداد ۶, یکشنبه

حس هایی به رنگ بنفش بادمجانی

باد خنک کولر به صورتم می زند . آهنگ های قدیمی را می شنوم . آهنگ هایی که خاطره ساز بوده اند . روزهایی را تداعی می کنند . مهم نیست خوب یا بد . چشمانم را که می بندم در این چاردیواری که نشسته ام یادم می افتد به دقیقه هایی که از بس سبک بوده اند و خالی . از بس رها بوده اند حتی فکرم نمی رفت که قابلیت یادآوری داشته باشند . باز 13 خرداد نزدیک است و من گارد گرفته ام برای آمدنش . برای اینکه ناگهانی دارد مسیر زندگی خیلی زیاد تغییر می کند . دغدغه ها دارند عجیب می شوند . نمی دانم . همه چیز دارد به صورت شگفت آوری تغییر می کند . آدم هایی که نبوده اند ناگهان می آیند . آدم هایی که بوده اند می روند . آدم های جدید . آدم های عجیب . آدم های خیلی معمولی . آدم های خیلی محتاط . آدم های خیلی کثیف . آدم هایی با دنیاهای دور و خیلی دور . آدم های پاک . آدم های روشن که مرا جذب می کنند . آدم های مهربان . من دچار هجوم آدم ها شده ام . دنیا شده پازلی که هیچ تکه اش کنار آن یکی قرار نمی گیرد . هیچ کدام با آن یکی جفت نمی شود . من این وسط بدجوری گیج شده ام . باد کولر می زند و آهنگ های تازه ای کشف می شوند ,,,

هیچ نظری موجود نیست: