۱۳۸۶ آذر ۲۵, یکشنبه

بگم سه سال ؟ بگم دو سال ؟ بگم یک سال ؟ بگم چند ماه ؟ چند هفته ؟ چند روز ؟ چند دقیقه ؟ فرقش چیه ؟ هیچی , به خدا هیچی , وختی ببینی هیچیشو خودت نساختی , خودت نیستی , خودت نبودی , دیگه فرقی نداره آخه .
خیلی چیزها عوض شدن , خیلی چیزا تغییر کردن , خیلی چیزا دیگه نیستن . خیلی چیزا اومدن . خیلی چیزا گم شدن . خیلی چیزا پیدا شدن . خیلی چیزا مُردن . خیلی چیزا خلق شدن . خیلی چیزا رنگ گرفتن , خیلی چیزا رنگ باختن , خیلی چیزا شروع شدن , خیلی چیزا تموم شدن , خیلی چیزا از بین رفتن , خیلی چیزا به وجود اومدن , خیلی چیزا , وختی خودت نساختی , خودت نیستی تو بگو اصلاً ده سال , بگو پونزده سال , بگو تمام عمر , چقد می شه ؟ یه بیست سالی می شه دیگه .
نظر خاصی در مورد زندگیم ندارم . اون هَـس , منم هسَم . داریم به هم ساییده می شیم , من و این نوزده و اندی سال زندگیم . گِردِش کن تو بگو بیست .
خدائه هم می گن که بیداره , داره زل زل نیگام می کنه فقط . اون هـَس , منم هـسَم .

وختی ببینی هیچیشو خودت نساختی , خودت نیستی , خودت نبودی , دیگه فرقی نداره آخه .
این یکی دیگه اس اما . خوب نمی دونم . بد نمی دونم . خالیه . نمی شناسمش این جدید ِ خودمو .
فرقش چیه ؟ هیچی خب .
هســتیم .