اشک ، خدای من ، اشک ,,,
بدون احساس کمترین خجالت ، به پهنای صورت گریستن را دوست می دارم ، اما نه به خاطر این یا آن مسئله ی حقیر ، نه به خاطر دنائت یک دوست ، نه به خاطر معشوق گریز پای پُر ادا ، و آنکه ناگهان تنهایمان گذاشت و رفت ، و آنکه اینک در خاک خفته است و یادش بخیر ، نه به خاطر خبث ِ طینت ِ آنها که گره های کور ِ روح تصغیرشان را تنها با دندان شکنجه دادن ِ دیگران می خواهند باز کنند ,,,
نه ,,, اشک نه برای آنچه که بر تک تک ما در محدوده ی محقر زندگی فردی مان می گذرد ، بلکه به خاطر مجموع مشقـّـاتی که انسان در زیر آفتاب کشیده است و همچنان می کشد ، به خاطر همه ی انسان هایی که اشک می ریزند و یا دیگر ندارند که بریزند .
گریستن به خاطر دردهایی که نمی شناسی شان ، و درمان های دروغین .
به خاطر رنج های عظیم آن کس که هرگز او را ندیده ای و نه خواهی دید .
به خاطر بچه های سراسر دنیا - که ما چنین جهانی را به ایشان تحویل می دهیم و می گذریم ,,,
نادر ابراهیمی بزرگ - چهل نامه ی کوتاه به همسرم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر