۱۳۸۶ بهمن ۷, یکشنبه

تلفن را که روی دستگاه شارژ گذاشتم ، خودم را روی فرش پهن کردم طوری که پاهایم را چسبانده بودم به شوفاژ . جوراب مچی کوتاه سفید پایم بود و پاهایم اولش نمی سوخت . بعد که نوک انگشت هایم سوخت ، غلتیدم روی تمام جزوه های پراکنده و روی گوشی و روی اتود و شکلات نصفه نیمه ی روی زمین . به پرده نگاه می کردم که نور دم غروب یک روز برفی ، رنگش را قرمز کرده بود . شلوارم تا زیر زانو بود . تمام پشت دو پایم و ساق ها تا دم مچ یخ کرده بود . دست هایم را تند تند رویشان می کشم که گرم شوند . دلم لحاف می خواهد . بلند می شوم خودم را در آینه قدی جلوی در ورانداز می کنم . شبیه همیشه نیستم . قیافه ام مثل احمق ها شده . خمیازه می کشم و روی جزوه هایم راه می روم . داغی سر انگشتانم از بین رفته . در اتاق آخری را می بندم که سوز می راند به بیرون . ژاکت راه راهم را از روی تخت ور می دارم و تنم می کنم . همین طور که به طرف آشپزخانه می روم ، اس ام اس جواب می دهم و بعد گوشی را روی کابینت آشپرخانه می گذارم . فنجانم سفیدم را از کنار سینک بر می دارم . دانه های قهوه ی صبح تویش خشک شده اند . آب گرم را باز می کنم ، فنجانم را می شورم و چای ساز را روشن می کنم که داغ شود . صدای تلفن می آید ، می روم جواب دهم که قطع می شود ، شماره را نگاه می کنم ، لابد اشتباه زنگ زده است ، ناآشناست . آب چای جوش می آید . چای می ریزم در فنجان . خوشرنگ . گوشی را از روی کابینت بر می دارم . می آیم داخل اتاق . فنجان را روی میز می گذارم ، صدای دیمین رایس را زیاد می کنم ، به هال بر می گردم ، جزوه هایم را از روی زمین جمع می کنم و دسته دسته . بر می گردم به اتاق ، فنجان را از روی میز برمی دارم و لپ تاپ را ور می دارم می آورم بیرون و می گذارم روی صندلی پیانو . دیمین رایس را بلندتر می کنم . جلوی موهایم را شانه می زنم و کش گیس های دو طرفم را باز می کنم و دوباره می بندم . به آشپزخانه می روم تا یک حبه قند بردارم . روی کابینت ها دنبال گوشی ام می گردم . یادم می آید که با خودم به بیرون برده ام . کنار جزوه ها پیدایش می کنم . به شوفاژ تکیه می زنم و پاهایم را جمع می کنم و می نشینم . ساق پاهایم یخ کرده . به قسمت اسپنسر در جزوه رسیده ام ، چای می نوشم و صدای اس ام اس می آید . دیمین رایس دارد می خواند : اَند سو ایت ایز ... آه ... من چقدر درس دارم . من هنوز امتحان هایم تمام نشده ، دستم را محکم روی جزوه هایم می کوبم تا اتودم را پیدا کنم ... چای داغ ، گرمم می کند . حتی ساق پاهایم را . دِ بلواِرز داتر ریپیت می شود و من صفحه ی سی و چندم جزوه ام هستم ...

هیچ نظری موجود نیست: