۱۳۸۶ دی ۱۴, جمعه

دیروز صبح که داشتم از خانه بیرون می رفتم , برف می آمد , یک لحظه به خودم آمدم و دیدم نمی دانم آخرین پست وبلاگم چه بوده است و هر چه تلاش کردم دیدم یادم نمی آید همین سه جمله ای که برای پست زیر نوشته ام دقیقاً چه بوده است . فکرش آن قدر عصبی ام کرد که همان طور با اخم ، خیره به درخت توی کوچه روی پله ها ایستاده بودم بلکه یادم بیاید و بتوانم بیرون بروم , و اگر یادم نیامد همان موقع بیایم خانه و چک کنم که آخرین پستم چه بوده است . پست مهم نبود ! اینکه من یادم نمی آمد چه نوشته ام داشت دیوانه ام می کرد . آخرش یادم نیامد و برنگشتم ببینم چه نوشته ام . و یعنی نخواستم که برگردم , فقط وقتی اولین گامم را روی برف ها گذاشتم این نکته یادم آمد که دقیقه ی 3:07 آن آهنگ حال من را دگرگون می کرد .

نمی دانید چه اعصابی از آدم ریز ریز می شود . دیوانه می کند . بفهمید لطفاً جماعت .


پ.ن : 3:07