۱۳۸۶ آبان ۲۷, یکشنبه

من از انتهای جهان نهراسیده ام
که پایان همین واژه های سیمانی ست
شبی از یکشنبه ها
روزی از پاییز
و غروبی سوخته با آتش زردشت
و این به زیارت جهانم کشانده
که آن جا هیچ نیست مگر پرسشی ساده
من آغاز جهان شده ام آری
و پایان من گریه ای ست که دیگران
نمی بارند
دانه ای آب است که
می چکد از ساقه های علف بر خاک
,,,

خواهران این تابستان - بیژن نجدی