۱۳۸۶ آبان ۱۹, شنبه

دیگه

الآن که اینجا نشسته ام . صبح اولین روز هفته است . کلاس صبح را پیچانده ام و گرفته ام خوابیده ام این مدت زمان را . الآن باید کم کم آماده بشوم تا برسم به کلاس ظهر و بعدازظهر و اینها .

در این لحظه خولیو دارد یک آهنگ قدیمی می خواند که مرا یاد سنگفرش خیابان آبویان می اندازد .

بلاگرولینگ من هم در شعاع فیلترینگ علاف جماعت های بی هدف قرار گرفته است و این موضوع این قابلیت را دارد که من بزنم درب و داغان کنم یک چیز را .هر چقدر هم که توضیح بدهم اهمیتش را آخر سر یک آدم از آن ته بلند می شود می گوید حالا واقعاً چقدر مهمه ؟ بنابراین توضیح نمی دهم . الآن هم ورندارید برای من کامنت بگذارید که پس گوگل ریدر به چه درد می خورد یا چند تا سایت مشابه بلاگرولینگ برای من ردیف کنید از فارسی و انگلیسی تا چینی و آفریقایی . هیچ کدام اینها بلاگرولینگ نمی شود و کلاً اینکه این پست را در هر صورت من می گذارم حتی اگر دو ساعت دیگر دوباره آپدیت کنم و کلاً اصلاً اهمیتی ندارد که من بعد از این همه روز فقط و فقط اندر باب نیستی بلاگرولینگ بنویسم و اینها .

اندر احوالات خودم همین بس که توهم قدرت زده ام و چند روزی تعداد کثیری از آدم ها را سر کار گذاشته بودم که قدرت به این است که سایز پای چه کسی کوچکتر است و همان قوی تر است و چون من سی و شش هستم پس از همه قوی تر هستم و کلاً اینکه دقیقاً نمی دانم دارم چه می کنم و دارد چه می شود و نمی فهمم گذر را . و کلاً من خیلی قوی ام . می دانم .

از این کوچه قدیمی ها سیر نمی شوم که نوستالژی آدم را به حداکثر می رساند .

من چرا این روزها این قدر می خندم هِی ؟

امروز فردا می روم نمایشگاه مطبوعاتی که در کانون پرورش فکری (!) برپا کرده اند . من نمی دانم آن نمایشگاه در پیت بین المللی پس به چه درد می خورد که کتابمان باید در مصلا باشد و روزنامه مان در مهد کودک ! هی نمایشگاه لوله و داربست و سیمان که معلوم نیست به چه دردی می خورد ؟ و برای چه کسانی واقعاً ؟ و جالب بود , آن روز سر کلاس اقتصاد ایران , استادش می گفت اگر مجله ی گلاسه ی اقتصاد ایران را ورق بزنید درست متوجه می شوید که هر چه از اقتصاد روز و بورس ایران داریم می گوییم مربوط به آدم های میدان انقلاب به بالای تهران است و این قیمت های خانه و ویلا و زمین و چه و چه برای آدم های دور از پایتخت که شهرشان هنوز یک ترمینال مسافربری هم ندارد ، قابل تصور نیست حتی .

نامجو هم نفسش را انداخته در حنجره اش و دارد فریاد می زند : " تاکی غم زمانه ؟ " تــا کــِـی ؟ تا کـــِـی ؟

تنهایی را بر خیلی چیزها ترجیح می دهم این روزها . حوصله ی حرف اضافه ی آدم ها را اصلاً ندارم . اما حالم خوب است . جدی می گویم.

" بازمانده ی روز " کازوئو ایشی گورو ، همدم مسیرهای شلوغ برگشت ِ در ماشین است .

همین الآن هم بابا برایم یک اس ام اس زده که :
در بی کرانه زندگی دو چیز افسونم می کند
آبی آسمان را که می بینم و می دانم که نیست
و خدا را که نمی بینم و می دانم که هست .

چیزهای دیگری هم می خواستم بگویم اما بی خیال .


پ.ن : به شدت دوستش می دارم :

Big Big World - Emilia


Download Song ( 600 KB )
Lyric
Youtub


برویم برسیم به زندگی مان.