۱۳۸۷ خرداد ۸, چهارشنبه

امــروز و با تغییر مسیر ها و بیش و کم هایی ، شاید باید گفت : هـر روز

گیشا - ونک
پیاده روی
گاندی - آرژانتین
پیاده روی
آرژانتین - سید خندان
پیاده روی
سید خندان - عباس آباد
پیاده روی
عباس آباد - هفت تیر
هفت تیر - سید خندان
سید خندان - شریعتی
پیاده روی
شریعتی - میدان محسنی
پیاده روی
میدان محسنی - میرداماد
پیاده روی
میرداماد - میدان محسنی
میدان محسنی - ونک
ونک - گیشا
پیاده روی
گیشا - مرزداران
پیاده روی
مرزداران - اشرفی اصفهانی
پیاده روی
اشرفی اصفهانی - گیشا

آدم در این شهر پیر می شود ...
خستگی هایم را داد نمی زنم . دارم یاد می گیرم که کسی نفهمد مگر از اینکه صدایم در بیاید .
می ترسم که دهه ام دارد عوض می شود ... دارم می ترسم و انگار در این چند روز باقی مانده تا نحسی خـرداد باید پرونده هایی را ببندم و پرونده هایی را باز کنم و مممممم کارهای عقب افتاده ام را دارم انجام می دهم .
تمام حجم های زندگی ام سنگین است . تمام تمامشان سنگین است .
امشب باید برای دلم کمی شعر بخوانم .
دخترکی در خیال من دارد لی لی بازی می کند تمام روز ...
با گوشواره های رنگ وارنگ شلوغ ...
شب شده ، کاش بخوابانمش .
تو می بینی اش که از پشت خستگی و بزرگ شدنم چقدر سرک می کشد ؟
درست وختی که دارم با دنیای سخت سر و کله می زنم ، از خواب بیدار می شود .
آنقدر خسته ام می کند که شاید چند روزی قرص خواب آور در حلقش بیندازم .
ببین چه آرام نفس می کشد ...
این دخترک منم که خودم را خواب می کنم .


دارم به طرز وحشیانه ای بیست ساله می شوم .
کاش دستم را به دیوار بگیرم و آهستگی کنم ...

هیچ نظری موجود نیست: