۱۳۸۶ بهمن ۲۲, دوشنبه

ناتــور گرامی گفته است که از نخوانده هایم بنویسم . از آن کتاب هایی که دست گرفته ام اما یا بی حوصلگی یا کشش نداشته ی کتاب ها یا فقر سواد من یا تنبلی ، باعث شدند که آنها نخوانده رهــا شوند یا در کتابخانه ام خاک بخورند یا بی تورق به صاحبشان بازگردند .
خیلی زیادند . خیلی .
بله ! درست حدس زدید . یک چراغ روشن ! من از کافکا جز مسخ ، هیچ نتوانستم بخوانم ، دست گرفته ام اما به ده نرسیده - صفحه شان را می گویم - رها شدند .
کلیدر دولت آبادی حوصله ام را سر برد و کفــری شدم که با آتش بدون دود ابراهیمی در یک سطح می گذارندشان .
از سارتر هرگز نخواندم . خواستم اما نشد . نپسندیدم یا نتوانستم یا بی سلیقه بودم از دید بعضی . نشد نهایتاً .
ساختار و تأویل متن بابک احمدی را زیاد دست گرفتم اما آنقدر قطع و وصل شد و می شود که تمام نشده هنوز که هنوز است .
خداحافظ گری کوپر نیمه رهــا شد در سفر تابستان پار به شیراز .
خواب زمستانی گلی ترقی و شب های چهارشنبه ی آذردخت بهرامی را نیمه رها کردم اما بعد برگشتم و خواندم و خیلی هم دوست داشتم .
مکتب های ادبی - دو جلد - رضا سید حسینی را گزینشی خوانده ام و یک جورهایی حیف کرده ام با این طرز خواندنم و این صحبت ها .
شما که غریبه نیستید هوشنگ مرادی کرمانی را هم هنوز تمام نکرده ام . آبروریزی است ، این امانت یکی دو سالی می شود که دست من مانده است . اگرچه صاحبش را هم هفت هشت ده ماهی می شود که ندیده ام .
هیس ِ محمد رضا کاتب و آزاده خانم و نویسنده اش ِ رضا براهنی و طاعون آلبر کامو و بر جاده های آبی سرخ نادر ابراهیمی را هر کدام نصفه و نیمه رها کردم و هر بار هم به دلیلی .
ناتور دشت سلینجر را با عرض معذرت هنوز تمام نکرده ام یادم نیست درست چقدر از اولش را خوانده بودم که ماند همان طور .
عشق سال های وبای مارکــز را نیز .
همنوایی ارکستر شبانه ی چوب های رضا قاسمی را هم یادم نیست تا کجا خواندم .
همه نام های ساراماگو
بادبادک باز خالد حسینی
چشم هایش بزرگ علوی
ماجرای عجیب سگی در شب
زندگی در پیش رو
سه قطره خون هدایت
قمارباز آل احمد
- وای -
یادم نیاور ... ! جزیره سرگردانی
موسیقی آب گرم
...
کلاً احساس می کنم از زندگی ام عقب هستم و اگر ندوم شاید دیگر فرصت نشود که هر چه جلوتر می رود حس می کنی کمتر وقت داری و انگار هیچ نفهمیده ای و هیچ نکرده ای و هیچ نخوانده ای و ندیده ای و همیشه دیر است و همیشه دیر هستیم و احساس گناه می کنم و عذاب وجدان از این همه که از دست می دهم و از دست می روند و از دست می روم ...
شاید اصلاً نشستم به فهرست نویسی و نمی دانم
اما چقدر " نخوانده های باید خوانده می شده تا امروز " زیاد دارم و این چقدر ناراحت کننده است و وای , چقدر و خیلی و بسیار زیاد .
دعوت می کنم از هر کسی که حس می کند یکی از پست های وبلاگش ، باید بهانه شود برای دوباره دست گرفتن کتاب هایی که روزی رهایشان کرده است .
سپاس از ناتور گـرامی .