۱۳۸۷ آذر ۲, شنبه

یک جور کشداری ناخوشایندی دارند . مثل پنیر پیتزای داغی که هر چه بیشتر می کشی طولانی تر می شود و ناتمام تر . یک جور چسبندگی . درست مثل وقتی که از سفر زمینی یا پیک نیک می رسی و تمام بدنت یک جور چسبناکی هاست که آدم حتی دست های خودش را دوست ندارد . یک جور داغی بدی دارند . از این داغی هایی که وقتی داغیشان را حس می کنی تمام اجزای صورتت به طرف مرکز میل می کنند . یک جور هایی یخند . سرد نیستند یخند . از آن یخی هایی که وقتی داری یخی را از قالبش در می آوری به دستت می چسبد و حس می کنی تا پشت پوست نازک انگشت هایت را دارد می خورد . تشنه اند . گیج اند . نامرتبند و مثل دمپایی های دستشویی وقتی خیس می شوند و آدم رغبت نمی کند پا رویشان بگذارد . ناخن هایشان چرک است . اخمو هستند . بد بو هستند . گوش هایشان چسبی است و موش های دماغشان از دور در آن دو حفره ی بینی شان معلوم است . چشم هایشان قی کرده . آب دهانشان را قورت نمی دهند . و تف هایشان کف می کند مدام . مریض اند . خسته اند . کج اند . خواب آلود و شلخته اند . این روزها . این روزها . این روزها . این گونه اند .